جدول جو
جدول جو

معنی قدم کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

قدم کشیدن
(کَ / کِ دَ)
قدم گشادن. کنایه از راه رفتن، بازماندن از رفتار. (آنندراج) :
چو مور خسته از آن میکشم قدم از راه
که توشه ای بجز از ضعف نیست در کمرم.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
ز رستاق هذیان قدم میکشم
به شهر بلاغت گذر میکنم.
ملافوقی (از آنندراج).
رجوع به قدم گشادن شود
لغت نامه دهخدا
قدم کشیدن
باز ماندن پای کشیدن قدم گشادن راه رفتن، بازماندن از رفتار
تصویری از قدم کشیدن
تصویر قدم کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیم کشیدن
تصویر سیم کشیدن
کشیدن و امتداد دادن سیم برق یا تلفن یا تلگراف از جایی به جای دیگر و وصل کردن آن، سیم کشی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدم بریدن
تصویر قدم بریدن
ترک آمد و شد کردن، پا بریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلم کشیدن
تصویر قلم کشیدن
کنایه از خط کشیدن، خط زدن، حذف کردن، نادیده گرفتن، بی توجهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستم کشیدن
تصویر ستم کشیدن
تحمل ظلم و ستم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قد کشیدن
تصویر قد کشیدن
بلندقد شدن، نمو کردن، رشد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم کشیدن
تصویر دم کشیدن
رنگ پس دادن و آماده شدن چای یا چیز دیگر که آن را دم کرده باشند، پخته شدن برنج که آن را در دیگ ریخته و دم کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جام کشیدن
تصویر جام کشیدن
کنایه از باده نوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدم گشادن
تصویر قدم گشادن
کنایه از راه رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کام کشیدن
تصویر کام کشیدن
به مراد و مقصود و آرزوی خود رسیدن، کامیاب شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدمه کشیدن
تصویر صدمه کشیدن
رنج و آزار کشیدن، تحمل مشقت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
نفس کشیدن و نفس زدن. (از ناظم الاطباء).
- آلات دم کشیدن، جهاز تنفس. (یادداشت مؤلف) : (زهره دلالت کند بر) بوییدن و آلات دم کشیدن. (التفهیم).
دم بکشی بازدهی زآنکه دهر
بازستاند ز تو می عمر وام.
ناصرخسرو.
- دم درکشیدن، خاموش شدن:
چو اسفندیار این سخنها شنید
دلش گشت پردرد و دم درکشید.
فردوسی.
، بیکار و معطل بودن. (ناظم الاطباء)، به طول انجامیدن. (یادداشت مؤلف) : بسیار دم نکشیده بود باز... اغتشاش رو داد. (تحفۀ اهل بخارا)، پخته شدن به حد معتاد. نیک پخته شدن و نیک مهیا شدن چای و پلو و گیاهان دارویی و جز آن. به حد پختگی رسیدن برنج پلو و دم پخت و جز آن پس از آنکه آب آن را کشیده بار دوم بی آب بر آتش نهند. (یادداشت مؤلف).
- دم کشیدن چای و پلاو و جز آن، نضج یافتن و پخته شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
برخاستن به تعظیم. (آنندراج) ، نمو کردن. نشو و نما کردن. بالا کردن:
قد میکشد حسود که بیمار شد مسیح
اما همان حکایت سرو است با کدو.
مسیح کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کام کشیدن
تصویر کام کشیدن
مقصود خود را یافتن، بارزوی خویش رسیدن کامیاب شدن کام گرفتن: (کام وی را زان دهن خواهم کشید از دهان او سخن خواهم کشید) (محمد سعید اشرف)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است جیغ کشیدن غیه کشیدن جیغ کشیدنبه هنگام جشن مانند عروسی (مخصوصا از طرف زنان)
فرهنگ لغت هوشیار
کشیدن خطی بصورت لام (ل) از سپند سوخته و جز آن بر پیشانی کودکان و جز آنان برای دفع چشم زخم یا محبوبیت: سخنت چون الف ندارد هیچ چه کشی از پی قبولش لام ک (انوری لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام کشیدن
تصویر نام کشیدن
نام دادن تسمیه، سرزنش کردن ملامت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدم بریدن
تصویر قدم بریدن
ترک آمد و شد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم کشیده
تصویر قلم کشیده
بریده، زدوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدم گشادن
تصویر قدم گشادن
باز کردن قدم، راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم کشیدن
تصویر علم کشیدن
نصب کردن علم، از غلاف بیرون کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدمه کشیدن
تصویر صدمه کشیدن
رنج کشیدن آزار دیدن بردباری کردن آزار دیدن تحمل مشقت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشم کشیدن
تصویر پشم کشیدن
تفرقه و پریشانی انداختن در چیزی، هلاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستم کشیدن
تصویر ستم کشیدن
تحمل ظلم کردن ستم دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جام کشیدن
تصویر جام کشیدن
ساغر کشیدن شراب خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
آهختن، بلند شدن، گوالیدن، از جا برخاستن در گرامیداشت کسی بتعظیم برخاستن، نمو کردن نشو و نما کردن، بلند شدن قد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم کشیدن
تصویر قلم کشیدن
خط کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشم کشیدن
تصویر پشم کشیدن
((پَ کِ دَ))
دور کردن، تفرقه انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیم کشیدن
تصویر سیم کشیدن
نصب سیم و تجهیزات وابسته برای ایجاد یک مدار یا شبکه تازه، چرک کردن زخم در اثر آب آلوده یا سرما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدم بریدن
تصویر قدم بریدن
((~. بُ دَ))
ترک آمد و شد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیه کشیدن
تصویر قیه کشیدن
((~. کِ دَ))
داد و فریاد کردن
فرهنگ فارسی معین
((کِ دَ))
کشیدن خطی به صورت لام (ل) از سپند سوخته و جز آن بر پیشانی کودکان و جز آنان برای دفع چشم زخم یا محبوبیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قد کشیدن
تصویر قد کشیدن
((قَ. کِ دَ))
بزرگ شدن، رشد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیم کشیدن
تصویر سیم کشیدن
Wire
دیکشنری فارسی به انگلیسی